ضمیمه!!!
امروز...
من پراز لطف و محبت شده ام بابا
و این خیلی سخت است... وقتی فکر می کنی برای خیلی ها مهم هستی!(یک جورهایی احساس بودن! به آدم دست می دهد)
هیچ تولدی مثل امسال نبود
از اول مهر تبریکها شروع شد و معلوم نیست تا کی ادامه خواهد داشت!...(مامان می گویند "خب! تا آخر مهر!")
هر سال، بغضی از جنس پیرشدن! را پشت لبخندهای تلخی (که بیشترش ناشی از این بود که از کادو ها خوشم نیامده بود D-:) که تحویل می دادم، قایم می کردم. ولی امسال انگار پشت اشکهای شادیِ توی دلم، پنهان شده اند! امسال جور دیگریست بابا!... ترسم دیگر از پیر شدن نیست، از بزرگ شدن است
(بابا! من را ببخشید. آنقدر هیجان زده ام که نمی توانم نامه ام را پر از "!"های پشت سر هم نکنم!!!)
بزرگ شدن خیلی سخت است بابا!
درست مثل عاقل بودن
درست مثل اینکه به یک بچه ی کوچک که انرژی اش پشت حصار بزرگی! پنهان شده است بگویند که ندود، بلند نخندد، قبل از آنکه حرف بزند فکر کند، صبور باشد...( وحتی گاهی دستش را جلوی 4 تا پسر توی روغن لحیم نکند!)
از این حرف های غم انگیز که بگذریم، امسال، خیلی غافلگیر شدم. هم دوستهای قدیمی و هم دوستهای جدید، آنقدر گل کاشته اند که دیگر جایی توی گلدان دلم نمانده است!(می بینید چقدر بی ظرفیتم بابا؟!)
اینجا را نگاه کنید و بعد بگویید به من حق می دهید یا نه!
این ها کادوهایی هستند که گرفتم.
1. یک ظرف پر از شیرینی هایی که مهسا برایم درست کرده بود(و الآن تمام شده اند!)
2. یک جعبه پر از شکلات از طرف بابابزرگ(این یک جور خود تحویل گیری است! باور نکنید)
3. این هم همینطور
4. یک کتاب از طرف عطیه! (مثل همیشه غافلگیرم کرد...)
5. کاغذ کادوی کتاب عطیه(کاغذ کادو ها را هم اضافه کرده ام تا کادوها بیشتر به نظر برسند D-:)
6. یک پاکت که کادوهای عطیه توی آن بود
7. یک عدد خامه که امشب بابا برای من خرید
8. دیگه دیگه D-: (چرک کف دست است، چیز خاصی نیست D-:)
9. 4 عدد از آبنباتهای آدامسی از طرف مهسا (خیلی غافلگیرکننده بود! مخصوصا چون این رنگی اش را دوست داشتم... نمی دانم چرا اینقدر از این آبنبات ها خوشم می آید.هربار هم که می خورم تا به آدامس وسطش می رسم یکدفعه هیجان زده و غافلگیر می شوم D-:)
10. یک عدد عطر از طرف سالی!
11. یک عدد دسته گل خیلی ناز-و باز هم غافلگیرکننده - از طرف عطیه
12. یک عدد کتاب عمو حافظ از طرف فاطمه
13. ببینم این 12+1 گیر کدام کادو آمده! آخه... کاغذ کادویِ کادویِ مهساست!
14. کادوی مهسا، یک جا موبایلی خیلی خیلی بانمک (و با کلاس)
15. یک عدد لیوان از طرف دوست مامان
16. یک عدد کتاب از طرف سالی
17. جعبه ی عطر سالی
18. یک عدد عطر از طرف مامان
19. کاغذ کادوی کادوی سالی!
20. کاغذ کادوی کادوی فاطمه
21. و باز هم... کاغذ کادوی کادوی سالی
22 و 23 . یک روسری و یک پازل( که در پایین می بینید، مهسا در حال درست کردنش است!!!) از طرف دوست مامان
24 و ..... نمی دانم! (آخر کادو ها در راهند D-: )
و کلی محبت در پیامک-ها! و تماس تلفنی-ها و comment-ها و email-های دوستان، آشنایان و کنتوری های عزیز! بابالنگ دراز خوبم، از مخابرات خبر دادند، ترافیک پیام کوتاه و تماس تلفنی آنقدر زیاد بود که بسیاری از پیامک ها به مقصد نرسیدند. از قبل به دوستان تذکر داده بودم که می توانند پیشواز بروند ولی جدی نگرفته بودند! (باشد تا درس عبرتی شود برای ...D-: )
ارادتمند همیشگی تان
جودی-یی که دارد سعی می کند همه جوره رویتان حساب کند
پ.ن: راستی بابا!
می خواستم برایتان بنویسم که روی کادوهایم چی نوشته شده بود. سالی به رسم قدیمی-مان(مثل این زن و شوهرها هست که دیالوگهای قدیمی دارند؟) نوشته بود: لمس بودنت مبارک!
عطیه یک چیز خیلی خوشگل نوشته بود که در مورد شما بود. نوشته بود: ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود...
مهسا، امسال حتی با متن های روی کادویش هم مرا غافلگیر کرد. روی کاغذ کادو(هرچند با کنایه ولی دوست-داشتنی) نوشته بود:
شادی را هیچ پیامبر و قدیسی
نمی تواند به تو ارزانی دارد
تو باید، خود، این ثروت را کسب کنی!
و روی کاغذ توی کادویش هم یک چیز قشنگ تر نوشته بود که بازهم در مورد شما بود(نمی دانم چرا روز تولد من یادشان می آید که در مورد شما بنویسند (-; ):
در جستجوی من به دنبال او، اوست که مرا می جوید!
راستی بابا! شما می خواهید چه کادویی به من بدهید؟!...