Present!
25 سپتامبر
باباجان سلام
-
چند روز پیش به مناسبت شروع سال تحصیلی جدید یک مقنعه خریدم و وقتی توی خانه می خواستم آن را امتحان کنم دیدم که از این طرفش آنطرفش پیداست. صاحب مغازه که پسرک ...ی بود مقنعه را پس نگرفت (بابای عزیز، آنجایی که آدم از عصبانیت می خواهد به یکی بگوید مرتیکه ی عوضی، همینجاست!!!)
-
چند روز پیش شنیدم که رشته ای با عنوان ارگونومی آمده است. برایم مسخره بود.اما دیشب که تا دیروقت مجبور بودم روی صندلی دروداغانم پشت کامی جان بنشینم و مدام برای اینکه کمرم درد نگیرد و پایم خواب نرود اینور و آنور شوم، فهمیدم داشتن یک صندلی مطابق با ارگونومی بدن چقدر مهم است!
-
این کامی جان همیشه مریض است، خیلی کند کارهایش را انجام می دهد و مدام وسط انجام کارهایش کُلی فکر می کند. کاش می توانستم با یک کامی جان دیگر عوضش کنم!
-
خبر داغ اینکه .... دانشگاه ما باز هم جابجا شد بابا! دانشجوی سال چهارم شدیم و برای چهارمین بار هم دانشگاهمان عوض شد! هرچند این جابجایی ها برای روحیه تنوع طلب من بد نیست ولی این دانشگاه جدید کلی پیاده روی دارد و اگر یک ماشین با کارت سوخت فول داشتیم چیزی کم نبود!
ارادتمند
جروشایی که تولدش نزدیک است ;-)
پ.ن: باباجان! این نامه چیزی نبود غیر از چیزهایی که می توانید برای تولدم بخرید D-: