آرشیو آرشیو آرشیو آرشیو آرشیو آرشیو آرشیو آرشیو آرشیو آرشیو آرشیو آرشیو آرشیو بابا کیه؟ صندوق پستیم
Help Me!

آخرین نفس های سال 2007
17:49
 
بابا جان!
همیشه دوست داشتم یک روز، کلاف سردرگم زندگی ام را بشکافم و به عشق شما آن را دوباره از نو ببافم!
اما این گره کور که می بینید، خیلی وقت است نمی گذارد زندگی ام را رج به رج، از نو ، بخاطر شما ببافم...
بابای مهربانم
چند وقت است یک بغض کوچک، دارد، توی ذره ذره وجودم رشد می کند. بزرگ می شود. درست مثل نقطه عطف هایی که نمودار را می پیچانند، همه چیز برایم پیچیده شده است. مثل شیب نمودارهایی که در بی نهایت صفر می شوند، میان زمین و آسمان مانده ام!
منفی زیر رادیکال شده ام!
دیگر حتی از قدر مطلق ها هم مثبت بیرون نمی آیم!
خسته ام بابا
کمکم کن
...

| | |
RoleS

جمعه
14 دسامبر 11:20
 
بابالنگ دراز عزیز سلام
لطفا یک لحظه صبر کنید.توضیح می دهم!
بابا جان
آدم وقتی بچه است، فقط بچه است و باید سعی کند بچه ی خوبی باشد. بزرگتر که می شود ،چند تا دوست پیدا می کند و باید سعی کند دوست خوبی هم باشد. کمی بزرگتر که می شود به مدرسه می رود .دو نقش به نقش های زندگی اش اضافه می شود. یعنی باید سعی کند بچه ی خوب، دوست خوب، شاگرد خوب و هم کلاسی خوبی باشد.
چند سال می گذرد و می فهمد که از اول اینجا نبوده و شما لطف کردید و او را به اینجا آورده اید. از آن به بعد باید سعی کند فرزندخوانده ی خوبی هم برای شما باشد.
روزها می گذرند و روز به روز به تعداد دوست ها و معلم های زندگی اش اضافه می شود. گاهی اوقات به تعداد همسایه ها هم اضافه می شود و آدم باید سعی کند همسایه ی خوبی هم باشد (مثلا چون کلید خانه را ندارد و پشت در مانده،مرتب زنگ طبقه بالایی ها را نزند! ;-) )
روز به روز به تعداد نقش های آدم اضافه می شود. تا اینکه آدم سر کار می رود و یک نقش جدید مثل "هم کار" به نقش های دیگرش اضافه می شود. یعنی هم باید فرزندخوانده ی خوبی باشد، هم فرزند خوبی، هم دوست خوبی هم ، هم دانشگاهی خوبی هم شاگرد خوبی هم همسایه ی خوبی هم فامیل خوبی! (و چه بسا هم معلم خوبی!)، هم ، هم کار خوبی .. گاهی اوقات دامنه ی این نقش ها به کارفرما ، هم محله ای ، هم شهری و هم وطن هم می رسد و تو گیج می شوی که چطور می توانی همه ی این نقش ها را به خوبی بازی کنی! (حواستان که هست؟ تازه جلوتر از این نرفتم واگرنه!!!)
باباجان خسته ام
شرمنده ام!
توی این مدت آنقدر سعی کرده ام هم کار و دوست خوبی باشم که نقش فرزند خواندگی ام کمرنگ شده است. مدت هاست برایتان چیزی ننوشته ام و شما را در جریان درس هایم قرار نداده ام. هرچند می دانم نقش فرزندخواندگی از همه ی نقش ها مهم تر است ، چون اولین نقشی است که یتیم های این نوانخانه پیدا کرده اند و اگر این نقش را شما به ما نمی دادید، نقش های دیگر برایمان بوجود نمی آمدند... ولی باز هم مثل همیشه سعی نکردم فرزندخوانده ی خوبی برایتان باشم.
 
باشرمندگی بسیار
جروشایی که سخت سرگردان است!

| | |