12:20 AM
جمعه، روز دوم رمضان مصادف با 15 سپتامبر!
بابای خوبم سلام
امروز دومین روز مهمانی تان بود. باید مهمانی فوق العاده ای باشد ولی انگار چون من همه ی دو ماه پیش را از دست داده ام و این روزها دارند مثل روزهای عادی می گذرند. می دانم توی مهمانی هستم ولی اصلا صاحبخانه که شما باشید را نمی بینم و به همین خاطر خیلی دپرسم!
امروز از Grandma Fatima خواستم تا به عمو حافظ بگوید من چکار کنم!
عمو حافظ این شعر را برایم خواند:
بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید بدور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آنکس برد
که خاک میکده ی عشق را زیارت کرد
...
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
اگرچه صنعت بسیار در عبادت کرد
مامان می گوید شعر عمو حافظ یعنی اینکه مهم نیست این دو ماه را از دست دادی و هیچ کاری نکردی، اگر عقل و عشق را داشته باشی ، همان کافیست!
فکر نمی کنم عقل و عشق داشتن چیز آسانی باشد...(یاد حرف خودم می افتم که وقتی داشتم با روانشناس درون شرکتی مان صحبت می کردم با ناراحتی گفتم که هیچ آرزویی (و در نتیجه انگیزه ای) ندارم و برایم کافیست که زندگی آرامی داشته باشم.روانشناس درون شرکتی مان خندید و گفت "فکر کردی یه زندگی آروم داشتن آسونه؟")!
راستی بهتان گفته بودم که می خواهند مدیریت E-Commerce شرکت را به من بدهند و من قبول نکردم؟ آقا بالاسری ام چون ازدواج کرده و N تا کار پاره وقت می کند وقت مدیریت این بخش را ندارد و می خواهد به زور هم که شده آن را به من بسپارد! (قرار شده بعد از کارآموزی ام بیشتر و جدی تر اصرار کند!!!) من هم کلی کلاس گذاشته ام و برایشان شرط و شروطی گذاشتم! (آخر بابا جان! شرکتی که از تویش پول در نمی آید را باید گذاشت دم کوزه و آبش را خورد.با من موافقید. مگر نه؟)
تا بعد که امیدوارم خبرهای بهتری برایتان داشته باشم
ارادتمند
جودی آبوت