بابا کیه؟ صندوق پستیم
Stephen-Hawking

7:46 - 15 می
ب.ل.د عزیز
 
تصورش را هم نمی توانید بکنید.مژدگانی بدهید تا خبری را بهتان بدهم.فقط خواهش می کنم مثل هدی من را ضایع نکنید!
دیروز به محض شنیدن این خبر فکر کردم اگر دو نفر این خبر را بشنوند احتمال ذوق مرگیشان بسیار زیاد است.ترجیح می دادم باهاشان تماس بگیرم تا صدای ذوق زدگیشان را بشنوم.
دو تا sms زدم.یکی به مهرنوش و دیگری به هدی.با این متن:
salam.mozhdeguni bede ye khabare fogholade behet bedam.bi mozhdeguni nemishe
بعد از چندین دقیقه هدی جواب داد:
chera khone nisti?key miresi?adam mozhdeguni be chizi ke midune nemide :P
من که دیگر طاقت نداشتم باهاش تماس گرفتم. گفتم:
- چیو می دونی؟
- لایتنرو می گی؟
- نه بابا، این چیزا چیه؟ ازون مهم تر
- کی عروسی کرده؟
-این خبر خوبیه؟
-خب آره دیگه.بگو چی شدههههههههه؟
- اول بگو مژدگونی چی میدی؟
- یه آدامس
- نه بابا.موضوع مهم تر ازین حرفاست
- خب چی بدم؟
-پیتزا
- 3000 تومن بدم یه خبر بشنوم؟ عمراً
- خب یه کتاب
- باشه
- درسی نباشه ها
- اٍ!... خب باشه
(گمان کنم می خواست یه کتاب second hand بهم بندازه D:)
-قول بده سکته نکنی.
- بگو چی شده؟ :((
- اگه گفتی کی قراره بیاد ایران
 هدی هم هرچی دوست خارجی داشتم برام ردیف کرد!
گفتم:
- نه بابا خیلی مهم تر از اینا
- کی؟
- کی؟
- هاوکینگ بابا
- آبتین؟
- هاوکینگ
- ها تی؟
- هاوکینگ
- آ تینگ؟
- هاوکینگ
(نگاه های بد مردم!!!)
- ندارم صداتو باور کن
- هاوکینگ
- آو یین؟
- هاوکینگ! بابا بزرگترین فیزیکدان دنیا کیه؟
- آهاااااا! آو کین
- باشه همون!
نگو بنده خدارو اصلا نمی شناخت...
گفتم: ببخشید ذوق زده نشدی
گفت : نا بابا
گفتم: نگفتی چرا استعفا دادی
- مگه sms بهت نرسید؟
- نه!
- پروفسور کارلوکس (همان لوکس-لوکاس خودمان!) دانشجوی فعال می خواهد. می خواهم بروم و دانشجویش شوم
- ...(اندکی حیرت!)...موفق باشی!
 
و چند ساعت بعد،... مهرنوش:
:-*
!in mozhdegonit.Yala bego
من:
He! fek kardi.age beduni chie mashineto benamam mikoni :-D
?yeki gharare biad iran.age gofti kie
داشتم جواب sms رو می دادم که طاقت نیاورد و زنگ زد. گفت کیه؟ گفتم اول مژدگونی.گفت باشه هواپیمامم مال تو.ماجرای پیتزا رو براش تعریف کردم و یه کم خندیدیم.
بعد گفتم: هاوکینگ! (Hawking بخوانید)
گفت: یه بار دیگه بگو!
- هاوکینگ (HavKing بخوانید)
- یه بار دیگه بگو!
- هاوکینگ دیگه
- نههههههههههه!
- چرااااااااااااااااااااااا
- باورم نمیشه
- تازه قراره جلسه ی عمومی هم داشته باشه مهرنوش
- جودی...(از شدت هیجان کمی مکث می کنه)...من اصلا...پایه ی پایم!
- خب همه پاین  D: زنجانی؟ به دوستات سلام برسون.خرجت زیاد میشه.
- آره ،اتفاقا همشون تو رو می شناسن.باشه.سلام میرسونن
...
 
بابا باورتان می شود؟ چیز فوق العاده ئیست! ولی آنقدرها که باید ذوق مرگ نشدم! کتابهایش را خواندید؟ می دانستید کتابهای جهان در پوست گردو و تاریخچه ی مختصر زمانش را به زبان ساده نوشته تا خرج مدرسه ی دخترش را درآورد؟ نمی دانم اگر MS نداشت دیگر چکار می کرد!
دیگر باید بروم
 
ارادتمند
ج.آ

| | |
0 نظر:

Post a Comment

«« برگرد به صفحه‌ی اصلی