بابا کیه؟ صندوق پستیم
...Shamed

دوشنبه 14 می
متولی مهربانم
سلام
 
از تاخیری که در ارسال نامه به وجود آمد خیلی خیلی متاسفم بابا.راستش اصلا حال خوبی نداشتم( و ندارم...)
این بار هم مثل دفعات قبل نیروی محرکه ام صفر شد و جریان زندگی ام ناگهان قطع! فکر می کنم همه اش تقصیر خودم باشد که با سیمهای ذهنم زیاد ور میروم!
می دانم دیگر دوستم نخواهید داشت، اگر بگویم این چند روز را چگونه گذراندم.می دانم دختر خوبی برایتان نبوده ام.شما برایم هزینه می کنید.محبت می کنید.به خزعولاتی که برایتان می نویسم گوش می دهید.با اینکه هیچکدامشان برایتان تازگی ندارد، جایی که باید تعجب کنید، متعجب می شوید.جایی که باید بخندید، می خندید.ولی کاش جایی که باید دعوایم کنید، مقرری ام را قطع می کردید و دیگر وکیلتان را نمی فرستادید تا حال من را بپرسد.کاش با من قهر می کردید بابا.
من دعوای شما را دوست دارم.قهر شما را دوست دارم.من دوست دارم نسبت به من بی تفاوت نباشید.نسبت به کارهایم بی تفاوت نباشید.
بابا لنگ دراز عزیز!
من می ترسم. می ترسم از دست کارهای بچه گانه ام خسته شده باشید.می ترسم تمام بی توجهی تان به کارهای بدی که می کنم بخاطر این باشد که از من نا امید شده اید.خودتان تصور کنید! دختر کوچکی که از نوانخانه ی کوچک دنیا می خواهد پا به دنیای بزرگتری که شما برایش درنظر گرفته اید، بگذارد، بعید نیست که سردرگم شود.گم شود.من خیلی وقتها راهم را اشتباه می روم. وقتی توی جایی به این بزرگی آدم گم می شود باید از N نفر مسیر را بپرسد، تا به جایی که باید برسد.تازه مشکل از همین جا شروع می شود.چون تمام کسانی که در راه، باهاشان برخورد می کنید، مثل شما راهشان را گم کرده اند.
خُب اگر فکر می کنید اذیتتان می کنم می توانید به خانم لی پت بگویید کلاس آمادگی ورود به دنیای جدید را برای بچه ها بگذارد. آن وقت شما می توانید کم تر نگران ما باشید.
بابای خوبم
با تمام اینها می دانم تمام حرفهایی که می زنم، چیزی جز بهانه ی دختر کوچکی که دنیایی بزرگتر از خودش را نمی شناسد نیست!
می دانم اشتباه می کنم. بخاطر این همه لطفی که به من می کنید باید همیشه شاد باشم و ممنون از محبت های بی پایان شما.
بابا!خواهش می کنم من را به نوانخانه برنگردانید.قول می دهم دختر بهتری برایتان باشم .قول می دهم با وجود حمایتهای شما دیگر هیچ آبی در دلم تکان نخورد (بابا می دانید این خیلی سخت است؟ چون در نوانخانه به ما آموزش نداده اند متولی چقدر خوب است و چقدر از آدم حمایت می کند.آنجا ما همیشه نگران بودیم. چون خودمان مسئول تمام اتفاقهایی بودیم که می افتاد.حتی وقتی Tom دستش را در جیبش فرو می برد و شکلات آب شده ی ته جیبش، دستش را کثیف می کرد، من را سرزنش می کردند)
 
اگر راستش را بخواهید، فکر می کنم دیگر نمی توانم مثل قبل برایتان بنویسم. نمی توانم قول بدهم که همیشه شاد باشم، خوب باشم، مسئولیت پذیر باشم،درسخوان باشم... نمی توانم قول بدهم دیگر هیچ آبی در دلم تکان نخورد. گاهی اوقات فکر می کنم من دخترخوانده ی مناسبی برای شما نبودم و بهتر بود یکی دیگر را انتخاب می کردید.
این روزها خیلی فکر می کنم(هر وقت بیکار می شوم زیاد فکر می کنم).فهمیدم تمام شادی ام در چند روز اخیر-تا زمانی که نامه هایم مرتب به دستتان می رسید-شما بودید نه روانشناس درون-شرکتی مان. شاد بودم چون می خواستم شادی نامه هایم را حفظ کنم...
 
دیگر چیزی نمی توانم بگویم
دوست دارِتان
جروشای خیلی خیلی دپرس

| | |
0 نظر:

Post a Comment

«« برگرد به صفحه‌ی اصلی