22 می
بابا ل.د عزیز
چند روز پیش داشتیم درمورد اشتباه هایمان صحبت می کردیم.درواقع موضوع بحث اشتباهاتی بودند که اگر با همین تجربه به عقب بر می گشتیم، تکرارشان نمی کردیم.
بابا گفتند، اگر تقویم زندگیش برعکس ورق می خورد،هرگز ازدواج نمی کرد.چون بابا(مثل همه ی باباهای دیگر) شدیداً به ما وابسته اند و این وابستگی خیلی در زندگی اذیتشان می کند.جالب است بدانید این وابستگی به حدی است که تا چندسال پیش وقتی مامان می خواستند تنهایی به مسافرت بروند، بابا یک دعوای سوری راه می انداختند تا کمتر دلشان برای مامان تنگ شود!
مامان گفتند اگر با همین تجربه به عقب برمی گشتند، بچه دار نمی شدند و به جایش بچه های مردم را بزرگ می کردند! مامان هم مثل بابا (و مثل همه ی مامان،باباهای دیگر) شدیداً به ما وابسته اند و این وابستگی خیلی در زندگی اذیتشان می کند.
مهسا هم چون هنوز کاری نکرده و تصمیم بزرگی در زندگی نگرفته, چیزی برای گفتن نداشت و فقط برای خالی نبودن عریضه گفت که مفیدتر زندگی می کرده!
من هم گفتم بهتر(نه بیشتر، ها!) درس می خواندم و بیشتر مطالعه می کردم. اگر راستش را بخواهید به تازگی ،(عمق)اقیانوس بی سوادی ام را کشف کردم(ولی متاسفانه هنوز فرصت نکردم به ثبت برسانمش!).تازه فهمیدم سه سال گذشت و من همان جودی سه سال پیش مانده ام. با کمی! کاهش کیفیت...
گرچه قصد ندارم برای فوق لیسانس بخوانم و حتی کوچکترین تلاش برای ارشد را حماقتی ابلهانه می دانم(البته قصد جسارت به لیسانسه ها ندارم.بابا! فقط شرایط خودم را می سنجم!) ولی دوست دارم تصمیمی بگیرم که بعد از آن کوچکترین تردیدی در آن نداشته باشم.
بگذارید یک ماجرای جالب را برایتان بگویم.
همین-شاید به نوعی تردید-باعث می شد تا از دوستانم درباره ی برنامه ی آینده شان بپرسم.یکی از هم دانشکده ای هایم را مهندس صدا می کنیم. یک روز مهندس را دیدم و ... :
- سلام مهندس
- بببه سلام
- خوبی؟
- چاکریم تو چطوری؟
- میشه یه سوال ازت بپرسم؟
- بپرس راحت باش
- بعد از این چهار سال می خوای چیکار کنی؟
- کار می کنم
- جدی می گی؟ خوش بحالت
- اِ؟ تو هم دوست داری کار کنی؟
- آره بابا از خُدامه
- خوب می برمت سرکار.اتفاقا اونا نیرو می خوان
- نههههههه؟ دروغ میگی!
- نه بابا، حالا چی بلدی؟
(منم که گل از گلم شکفته بود می خواستم هرجوری شده این موقعیت رو از دست ندهم پس گفتم...:)
- همه چی بلدم
- Matlab بلدی؟
- نه خُب خیلی گستردست ولی خب چیزای دیگرو بلدم
- Office بلدی؟ PSpice بلدی؟
- آره ، کاری نداره
- خب خیلی خوبه
- یعنی می تونم تو شرکتتون کار کنم؟
- آره بابا تو الآن ...(یک نگاهی به ساعتش انداخت و بعد ادامه داد) اِممممم...حدود پنج دقیقه است سر کاری
(... من هم شکست خورده! گفتم :...)
- اِاِاِاِاِاِاِ ! مسخره . ولی من جدی گفتم. می خوای چیکار کنی بعد از چهار سال
(مهندس هم خونسرد ادامه داد...)
- می خوام چیکار کنم؟
- آره!
- شوهر
(من هم چپ چپ نگاهش کردم و ... بعد از آن دیگر از هیچکس نپرسیدم برنامه اش برای آینده چیست)
یاد یک چیزی افتادم . مامانم همیشه می گوید کامی دوست پسر شیماست.وقتی این را می گوید یاد فیلم سایه های خیال می افتم که در آن یکی از شخصیتهای انسانِ خانم به روباتِ مردِ پلیسِ فیلم گفت : شما برای آینده تان چه برنامه ای دارید؟ روبات مبهوت نگاهش کرد و چیزی نگفت .فردای آن روز از دوست انسانش پرسید : "شما برای آینده تان چه برنامه ای دارید" یعنی چه؟ :D
سرتان را درد آوردم بابا
لطفا برای دخترهای بی هدفی که نمی خواهند برنامه شان به شوهر ختم بشود هم دعا کنید
ارادتمند
جودی بی هدف
پ.ن: راستی بابا! تابحال فکر کرذه اید اگر با همین تجربیات به عقب بر می گشتید، کدام یک از کارهایتان را اصلاح می کردید؟ من فکر می کنم سعی می کردید دختر خوانده ی کم حرف تری را بپذیرید.درست می گویم؟
سلام
خودت بی هدفی.خودت تصمیم مهمی نگرفتی.خودت کوچولویی . فکر کردی من خرم؟نمی فهمم؟ برای چی جلوی "مفید تر بودم" (!) گذاشتی؟؟؟ خودت مفیدی خر خون.قاتل.بدبخت معتاد پولدار...
سلام ، همچین میگی به شوهر ختم نشه که انگار شوهر یه چیزی تو مایه های قبرستون و از این چیزا میمونه.
من خوشبختانه اگه به عقب بر میگشتم همین پوخی که هستم دوباره خواهم بود.
ولی من هنوز نفهمیدم بابا لنگ دراز تو کیه؟ D:
آره پس چی فکر کردین؟
مگه نشنیدین میگن دعای خانم ها در مقابل شوهرهاشون چیه؟
خدایا به من عشق بده تا شوهرم را درک کنم، صبر بده تا او را بپذیرم،اما قدرت نده که می زنم لهش می کنم D:
بابای من کیه؟ تو منوی صفحه اول یه لینک داره که هست "درباره ی بابا"
راستی، شاید شما هم هنوز تصمیم مهمی تو زندگی نگرفتید
;)