پنج شنبه 10 می
بابا لنگ دراز عزیز
مدتی است نگران مهسا هستم.شاید هم نگران خودم!
مثل کرجی کوچکی شده که روی دریای مواجی حرکت می کند.جلو می رود و گه گاه به صخره ها بر خورد می کند.خسته و زخمی جلو می رود و باز موجی دیگر و باز صخره ای دیگر...
من فکر می کنم همه ی ما مثل همان کرجی هستیم.برایش نگرانم چون ترجیح می دهد خُرد و خاکِ شیر شود! ترجیح می دهد نباشد ،تا مجبور به حرکت و بالا و پایین رفتن روی موجها نباشد. فکر می کنم یادش رفته که موج سواری هم برای خودش عالمی دارد...
درست شده مثل دوستی که می گفت:
! hame chi joore
! hamechi halle
! hata bishtar az oon chizi ke entezaresh hast
؟!vali chi nasibet mishe
...yani haghet ine
سلام
اولا بچه جان این قدر فوضولی نکن و به کامی جانت سر نزن.رودل می کنه ها (ببخشید(
ثانیا کرجی خودتی.من جهرمی ام.ثالثا خودت دوست داری خردو خاک شیر بشی.من دوست دارمعین بچه آدم صاف و سالم روی آب بمونم.رابعااگه همه چی این جوری خوب بود که نمی خواستم ...
خامسا برو تو هم با این دوست هات
سادسا دیگه هیچ چی
سابعا خداحافظ
سلام ، بابا چقدر تند تند آپدیت میکنی؟ D:
این کامپیوترت هم خرده شیشه هاشو تو خودش جم کرده، فقط کافیه ازش بپرسی تا بهت نشون بده (;
بعدشم به نظر من آدم چه بخواد چه نخواد تو زندگی تو جریان حوادث قرار می گیره و نمیتونه در صخره و در و دیوار فرار کنه.
نمونه بارز خودم D:
متاسفانه مشکل اینه که مشکلی نیست...
ذهنا دچار تلاطمه!