14:08 یکشنبه 20 می
بابالنگ دراز عزیزم سلام
بعد از چند روز برایتان می نویسم؟ حتما در این چند روز نفس راحتی کشیدید. هر روز وقتی چیز جالبی می بینم با این امید آن را به خاطر می سپارم که یک روز برایتان بنویسم ولی هربار که شروع به نوشتن میکنم می بینم شاید آنقدرها هم چیزهای مهمی نباشند و حوصله ی خواندنشان را نداشته باشید.شاید خوابتان بگیرد و سرتان را روی میز بگذارید و بخوابید.شاید هم آن را مچاله کنید و درون سطل آشغال زیر میزتان بیندازید.راستی! شما پشت میز نامه های من را می خوانید؟ یا روی کاناپه لم می دهید و شروع به باز کردن پاکت نامه ها می کنید؟
شما اصلا آنها را می خوانید؟ (بابا می دانم آنها را قبل از اینکه بنویسم می خوانید.ولی لطفا بگذارید با خیالاتم خوش باشم.کفر که نمی گویم، می گویم؟)
1.همیشه کلی فحش بار Yahoo می کردم چون یا دیر Load میشد یا پر از تبلیغ بود یا همه ی برنامه هایم را با یک اشتباه به هم می ریخت و ازین جور چیزها.فکر می کنم شما هم به نامه های من فحش می دهید چون یا چند کیلومتر نامه را دیر به دیر برایتان می فرستم یا روزی چند نامه ی کوتاه (و ازین جور چیزها!) و همین ممکن است برنامه هایتان را به هم بریزد.به هر حال حق دارید چون خودم هم حوصله ی خواندن نوشته های بلند را ندارم.
2.این روزها(امروز و دیروز) بهتر از چیزی که تصورشان را می کردم گذشتند. با امروز دو روز می شود که تا سه ساعت درس نخوانم اجازه ی خوردن ناهار را به خودم نمی دهم (فکرش را بکنید! دو روز است که گرسنه مانده ام!).دیروز حدود ساعت 15:30 درحالیکه سمفونی بتهون در معده ی عزیز شروع به اجرا کرده بود, مجبور شدم سه پرس غذای سردی که ته قابلمه مانده را بخورم.
3.فردا ساعت 10، 10 نمره از نمره ی ترم را در قالب یک نیم ترم امتحان خواهم داد.برای چهارشنبه باید یک پروژه! تحویل بدهیم که نه می دانم قرار است چه بسازیم نه وسایلش را داریم! امروز یکی از آقابالا سری هایم sms زد و این یعنی خجالت نمی کشی دو هفته است نیامدی شرکت؟ همه ی اینها یک طرف؛ مریضی کامی جان که دوباره اود(؟) کرده است طرف دیگر! بابا، کامی-یی را می شناسید که مرگ مغزی کرده باشد تا کارت گرافیکش را به کامی جانم پیوند بزنیم؟ :(
امیدوارم روزهای بعد خبرهای امیدوار کننده تری برایتان داشته باشم.(بابا! خیلی بد است آدم کلی حرف برای زدن داشته باشد ولی هیچکدام ارزش شنیده شدن نداشته باشد.نه؟ )
3:57 روز بعد
بابا امروز امتحان خواهیم داشت.من باید زودتر بروم و بخوابم تا سر جلسه ی امتحان خواب آلود نباشم.فقط یک چیز کوچک! فهمیدم کامی جان چه بیماری-یی دارد.احتمالا به یک نوع سندرم ناشناخته ی روانی مبتلاست.با خودم فکر می کردم اگر در اثر افتادن خراب شده باشد(بعد از اینکه مهسا انداختش, خراب شد) حتما با یک شوک دیگر باید حالش سرجایش بیاید.آن را پرت کردم روی زمین و خوب شد! (همین یکی از روش درمان برخی بیماری روانی است دیگر، درست می گویم؟)
ارادتمند همیشگی شما
جودی
سلام
خیلی بی معرفتی.به بابات هم گفتی که من موش موشکن رو انداختم زمین.حالا نذار من هم چقلی کنم.
مهسا
سلام جودی ، من مرده روش درمانیت هستم
با این کامپیوتر بدبخت یک کم بهتر رفتار کن.
میبینم که درگیر فلسفه شدی بدجور ، اینقدر سخت نگیر زندگی رو D: