
اول آگوست
بابالنگ دراز عزیز
اگر به زبان آنگولایی خیلی بشود "x" و خوشحال بشود "y"، من x^2.y (بخوانید x دو x = y به توان 2 ضربدر y) هستم.یعنی خیلی خیلی خوشحال!
(نمی دانم چرا هر وقت خیلی خوشحال می شوم چیزی نمی گذارد زیاد احساس خوشحالی بکنم و حس می کنم هرلحظه ممکن است همه چیز خراب شود!!!).دیروز کارهای اداری کارآموزی ام بعد از سه-چهار روز بالاخره درست شد و شنبه صبح قرار است برویم صاایران.درست شدنش ماجرایی داشت که تعریغش خالی از لطف نیست.
بعد از 3 روز بالاخره توانستم آقای "ک"، مدیر گروهمان را پیدا کنم تا با یک امضای ناقابل زیر فرم کارورزی ام، کارم را راه بیندازند. با خوشحالی وصف نشدنی دانشگاه را به قصد انجام ادامه امور بروکراسی! ترک گفتم و به سمت انقلاب حرکت کردم.پس از x واحد پیاده روی و x تا پرس و جو به مقصد رسیدم و داخل اتاق آقای "ا" شدم.
- بله؟
- برای کارورزی اومدم
- ببینم فرمتو
- بفرمایید
- (پس از تاملی با حالتی که انگار می خواهند مچ کسی را بگیرند گفتند...) برای چی می خوای بری کارورزی؟
- (من هم برای چند ثانیه مبهوت نگاهش کردم.گفته بودند نباید بگویم بجای کارآموزی ولی چون دلیل دیگری نداشتم، با یکی از آن لبخندهایی که وقتی خجالت می کشم تحویل می دهم گفتم...) برای کارآموزی
- (ایشان هم بدون تامل کاغذ را روی میز انداختن و گفتند...) نمیشه خانم
- (من هم مثل آدمهایی که غم دنیا ریخته توی صورتشان ادامه دادم...). ترخدا! من سه روزه فقط برای یه دونه امضاء می رم دانشگاه.حالا که اینو گرفتم شما...
خلاصه از او انکار و از ما اصرار! تا اینکه بالاخره راضی شد به عنوان طرح یکی از درسهایم برایم مجوز صادر کند!
- خب پرینتتو بده
- بله الآن! (بعد هم شروع کردم به زیرو رو کردن محتویات کیف همیشه نا مرتبم و هرچقدر گشتم پیدا نشد که نشد.حدس زدم که کپی پرینتم را توی دانشگاه جا گذاشته باشم.روز سوم بود.برگشتم دانشگاه و کپی را پیدا کردم.
روز چهارم انقلاب:
روز اولی که برای تحویل فرم کارورزی به جای فرم کارآموزی رفته بودم پیش آقای
دوم آگوست
بابا جان دیروز مشغول نوشتن بودم که مهسا وارد شد و نامه ام نیمه تمام ماند.داشتم می گفتم...
روز چهارم ،انقلاب:
روز اولی که برای تحویل فرم کارورزی به جای فرم کارآموزی رفته بودم پیش آقای "ا"-مسئول ارتباط با صنعت دانشگاه- ایشان با خصومت نسبتا زیادی گفتند که این کار ممکن نیست و آن دوره اصلا به عنوان کارآموزی محاسبه نمی شود.و به من گفتند که مگر چه از این همه بچه که برای 2-3 واحد یک ترم ثبت نام کرده اند کم داری؟
روز بعد که همان روز چهارم فعالیت من بود، فهمیدیم ورقه من که روز قبل تحویل ایشان داده شده بود، گم شده و بعد از ورود حدود نیم ساعت پیدا شد! آقای "ا" که دید قیافه ی من چیزی از x استرس کم ندارد گفت:
- ترسیدید؟ می خواید بگم چایی بیارن؟
- نه ممنون! فقط کلی نذر کردم! (نذر را با همین ذ می نویسند دیگر؟ D-:)
خلاصه! کارمان را با مهربانی ادامه داد و بعد از کلی اینور آنور رفتن و امضاء گرفتن برای انجام آخر کار برگشتم پیش خودش.2 ورقه جدا کرد و به من داد و با خنده رویی گفت موفق باشی.توی همین هفته برو صاایران و بده این ورقه رو (نمی دونم چیکار) کنن و بیارش پیش من
من هم که از قبل دیالوگم را حفظ کرده بودم برای جلب دلسوزی آن بنده خدا ادامه دادم:
- ببخشید میشه یه چیزی بگم؟
- بفرمایید
- همه به راحتی از پس هزینه های دانشگاه آزاد بر نمیان که بخوان واحد اضافه بگیرن و...(بحث کمی ادامه پیدا کرد و آقا گفت:...)
- خب وقتی میرید اونجا براشون توضیح بدید که تاریخ رو توی مدت کارآموزیتون بزنن تا این دوره به عنوان کارآموزی حساب بشه
- ببینید، من صادقانه گفتم که کارورزی رو به جای کارآموزی می خوام برم.خیلی ها یا به دروغ می گن برای یه درس می خوان برن یا اصلا نمی رن و فقط یه امضاء می گیرن.(باز هم بحث کمی ادامه پیدا کرد و آقا گفت:...)
- شما اصلا نگران نباشید.خودم میام صحبت می کنم تا تاریخ رو توی مدت کارآموزیتون بزنن
ببینید بابا!
نمی دانم این وسط چی داشت تغییر می کرد ولی هرچه بود خوب بود.آخر هم قول داد همان جایی که کارآموزی می روم اگر فعال باشم برایم کار دست و پا میکند
انگار آرزوهایم دارند محقق می شوند!(جمله درستی است؟ D-: )
خیلی حرف زدم
حرفهای دیگری هم دارم ولی بیشتر از این سرتان را درد نمی آورم
تا بعد
X به توان بینهایت ارادتمند
ج.آبوت