
29 آگوست
چهارشنبه - تولد وکیل سوشیانت
بابای خوبم سلام
چند روزی می شود که وقت نشده برایتان بنویسم.آخرین باری که وقت شد ولی ننوشتم، روزی(البته شبی!) بود که از خانه ی سالی برمی گشتم. برای درست کردن کامپیوترش من را به زور به خانه شان برد و به اجبار شب آنجا ماندم(چون صاایران نزدیک خانه ی صالحه اینهاست).شب دوم که به خانه برگشتم، آنقدر از دیدن مامان و بابا و مهسا ذوق زده بودم که یادم رفت برایتان بنویسم.
بابا!
کارآموزی خیلی خوب است.فوق العاده است.مخصوصا اگر بچه های خوبی مثل فاطمه و زهرا و سانازو آنسه و یک فاطمه ی دیگر و زهره ومعصومه و آقای جوانی و پورمند و اسباطی و زارعی و برادر آقای زارعی و طاهری و محرابی آنجا باشند. نمی دانم چطور امکان داشت که این همه آدم خوب یکجا جمع شوند(می توانید من را هم جزو آدمهای خوبی که گفتم در نظر بگیرید ;-) ).راستی، بهتان گفتم که صالحه هم پیش ما کار می کند؟ بخاطر من از قسمت SMD به اینجا آمد تا مثل ما کنتوری شود :D
اتفاق خیلی افتاده است ولی من هیچ کدامشان را یادم نمی آید.
بدترین اتفاق شاید تمام شدن دوره کارآموزی اکثر بچه ها بود که دیروز اتفاف افتاد. فکر می کنم از این به بعد قسمت "بدون کارخانه" ی صاایران خیلی سوت(؟) و کور شود.
بگذریم
فکر می کنم تابستان امسال رکورد کتاب خواندنم را شکستم."هنوز در سفرم سهراب سپهری"، "اگر خدا ما را فراموش کند از راشل ریمن"،یک کتاب درباره ی زندگی سهروردی که نه اسمش را یادم است نه اسم نویسنده اش را، یک داستان از یک کتاب دیگر و شاید چیزهایی که یادم نمی آید.این روزها هم هم زمان در حال خواندن کتابهای "نبرد تاریکی و روشنی از حسین وحیدی" و "نامه های بلوغ از آقای صفایی حائری هستم"!
هنوز در سفرم ،پر بود از نامه های شاعرانه ی سهراب سپهری.با اینکه خیلی جاهایش را دوست داشتم برایتان بنویسم ولی چون علامت نزدم ، حوصله ی خواندن آن همه حرف شاعرانه را دیگر ندارم.
اگر خدا ما را فراموش کند، اگر نتوانم بگویم فوق العاده بود، می توانم بگویم بهترین کتابی بود که این تابستان خواندم.مثل کتاب قبل خیلی جاهایش را دوست داشتم برایتان بنویسم و علامت هم نزدم.ولی حتما برای مرور خیلی چیزها هم که شده ، یک نگاهی بهش می اندازم و جاهای جالبش را برایتان می نویسم.
کتابی که درباره ی زندگی سهروردی بود چنگی به دل نمی زد و غیر قابل مقایسه با کتاب روشن تر از خاموشی ( زندگی نامه ملاصدرا)
داستانی هم که خواندم داستان منتخب یکی از جشنواره ها(؟) بود.خنده دار و در آخر غم انگیز!
نبرد تاریکی و روشنی،همانطور که خودش در اول کتاب نوشته: دفتر ی است داستانی گونه درباره ی سرآغاز و روند فرهنگ و شاروندی(همان شهروندی) در ایران باستان است.و به زمان قبل از زرتشت، وقتی ایرانی ها چند تا خدا داشتنذ بر می گردد. میان کلماتش پر است از کلماتی که انگار! آن زمان استفاده می شده.
و نامه های بلوغ هم 3 نامه است که آقای صفایی حائری برای بچه هایش نوشته و بعدا بصورت کتاب در آورده است.حوصله ی آدم را سر می برد.کلی حرف قلمبه سلمبه را برای یک پسر 15-16 ساله پشت سر هم ردیف کرده و در آخر هم ناراحت است که چرا پسرش به نامه اهمیتی نداده! من با این سنم حوصله ام سرمی رود چه برسد...
ولی بعضی ازجاهایش جالب است و خیلی چیزها از آن یاد گرفتم. این بار علامت زدم تا اگر وقت شد برایتان بنویسم.
خیلی حرف زدم
راستی!
بابا جان...
لطفا تولد وکیل سوشیانت را بهشان تبریک بگویید چون من شرمنده تر از آن هستم که ...
تا بعد
دخترخوانده ی شما