بابا کیه؟ صندوق پستیم
Goal=Deadline+Dream

22:19 چهارشنبه
بابالنگ دراز عزیز
 
امروز اتفاق جالبی نیفتاد.دانشگاه را دودر کردم تا درس بخوانم(باور نکنید! دلیلی جز تنبلی نداشت ;->) و تا ساعت 20 یا خواب بودم یا مشغول تماشای جعبه ی جادویی!
بعد هم چند تا ورق را جابجا کردم و الآن هم خوابم می آید.مثلا فردا امتحان دارم!!!
بابا... مدتی است چیزی ذهنم را مشغول کرده. می خواستم حتما درباره اش برایتان بنویسم.راستش را بخواهید با این دیدی که تازگی ها پیدا کردم، کل ذهنم به هم ریخته است.
تا همین چند ماه پیش(شاید هم چند روز پیش) آدم موفق را کسی می دانستم که اطلاعاتش به اندازه ی یک اقیانوس، به ارتفاع چند سانتیمتر باشد. تازگی ها که سعی می کنم با خودم روراست تر باشم می بینم در نظر خودم آدم موفق کسی است که اطلاعاتش هرچند به اندازه ی یک چاه، ولی عمیق باشد!
قبل از این، فکر می کردم آدم جالب آدمی است که از همه چیز سردربیاورد.درباره ی همه چیز اطلاعات داشته باشد.آن وقت مردم رویش حساب می کنند(مامان می گوید ما نیامده ایم که مردم رویمان حساب کنند)هرچند تازگی ها می بینم خودم روی افرادی حساب می کنم که در کاری تخصص داشته باشند.
تا همین چند روز پیش فکر می کردم داشتن موقعیت اجتماعی زیاد برایم مهم نیست. فکر می کردم در نظرم مهم نیست چگونه دیده شوم.ولی حالا می بینم شاید باید مهم باشد...
صبر کنید واضح تر توضیح بدهم.
قبل از ورود به دانشگاه، آرزوهای بزرگی داشتم، هرچند تلاشهایم کوچک ولی فکر می کنم برای آن دوره کافی بود. بعد از ورود به دانشگاه، وقتی با حقیقت روبرو شدم، شاید نا آگاهانه!، به جای بزرگ شدن تلاشهایم،آرزوهایم کوچک شدند...
فکر می کردم خیلی طبیعی است.قبلا خیلی Idealist بودم و حالا Realist شده بودم.و این خیلی هم خوب بود.
این روزها خوب که فکر می کنم می بینم با خودم صادق نبوده ام.وقتی می بینم در نظر خودم آدم موفقی نیستم، می فهمم ایده آل هایم تغییر نکرده اند پس باید بیشتر از این ها تلاش می کردم.اولین باری که به این نتیجه رسیدم شوکه شدم.این خیلی برایم بد بود، چون همیشه سعی می کردم پایم روی مرزهای قرمز تنبلی نرود و حالا می دیدم آنطرف خط قرمز ها ایستاده ام.
بعد دیدم آنقدرها هم دیر نیست. سه سال گذشته و از این سه سال حتی اگر روی هم یک ماه مفید باشد، این یعنی خیلی هم خوب! دیر است بابا؟
راستی.چند روز پیش یک جمله ی جالب دیدم "یک رویا تنها یک رویاست...یک هدف رویاییست که طرح و فرجه ی مشخص دارد!"
دارم سعی می کنم بچه ی خوبی باشم.همین روزهاست که خبر برنامه ریزی ام را به شما بدهم.منتظر باشید.
دیگر باید بخوابم
 
شب خوش
جودی فکور!
 
پ.ن: بابا! می خواستم به شما خبر بدهم که چند روزی ممکن است نتوانم برایتان نامه بنویسم. فکر کنم روزهای جالبی در پیش باشد.بعد از مدتها قرار است کارهای آقا بالاسری ها را انجام دهم.

| | |
0 نظر:

Post a Comment

«« برگرد به صفحه‌ی اصلی