
شنبه 2:40 - 5 می
سلام بابای عزیز
قبل از اینکه شروع کنم به نوشتن، فکر می کردم چقدر نوشتن آسان است ولی حالا خیلی سخت به نظر می رسد.آنقدر سخت که با خودم فکر می کنم مهسا چقدر باهوش است که مدتی است بی وقفه می نویسد.راستش را بخواهید یاد روزی افتادم که مثل امروز هیجان زده بودم.به سختی میکروفن را به کامپیوتر وصل کردم و آماده نشستم تا برای اولین بار با Robin حرف بزنم. اما صدایم در نیامد.میکروفن روشن بود و من مثل دیوانه ها سریع تایپ می کردم و می نوشتم که نمی توانم صحبت کنم.
حالا هم مثل دیوانه ها نشسته ام و فکر میکنم که نمی توانم بنویسم.
بابا، خودمانیم-ها! "خیلی-صادق بودن" هم آسان نیست D:
به امید روزی که حرف بهتری برای گفتن داشته باشم(شاید هم بهتر، حرفی برای گفتن داشته باشم)
سپاسگذار همیشگی شما
ج.آبوت
سلام
یه سلام داغ به دوست داشتنی ترین خواهر دنیا و بشاش ترین و با نمک ترین جودی آبوت دنیا که دست همه جودی آبوت ها رو از با مزگی چهار قفله گرده.
ممنونم که این قدر به من لطف داری و باز هم میگی باهوشم.
و می دونی که خیچ وقت غرصت نشد بگم این شیمای من بود که من رو کمک کرد بنویسم.به امید یک دنیا حرفهای خوب و فکرهای قشنگ.
فعلا خداحافظ
چه خوشگل شده اینجا....
مگه نه؟